به مناسبت چهاردهم آذر، سالروز درگذشت فيلمساز عاشق تاريخ
وقتی فیلمساز از لوطیان در تاریخ اجتماعی سخن میگوید/ جستجوی تاریخ مردم در فیلمهای علی حاتمی
جستجوی مردم در تاریخ کار خیلی سختیست مخصوصا وقتی که با نگرشی پوزیتیویستی به تاریخ و تاریخپژوهی نگريسته شود. علی حاتمی که هنرمند بود و فیلم میساخت و دیالوگهایی که مینوشت خود گزیدههایی بود از هزار طومار از تاریخ مردم، همواره به فرودستان توجه داشت و مشخصا لوطيان.
مردم و لوطیان در قصه طوقی
علی حاتمی که هنرمند بود و فیلم میساخت و دیالوگهایی که مینوشت خود گزیدههایی بود از هزار طومار از تاریخ مردم، همواره به فرودستان توجه داشت و مشخصا لوطیان؛ علی حاتمی در سال چهل و نه خورشیدی، درباره لوطیهای کاشان که اغلب هم کفترباز بودهاند، فیلمی میسازد که اسم یک کبوتر محبوب به نام طوقی را بر تارک دارد. کبوتری سفید با نواری از پرهای سیاه بر گرد گلوگاهش که شاید از همین رو بر اساس آنچه مردم در فرهنگ عامیانه خود اندوخته بودند، آمد و نیامد داشت. قهرمانان این قصه اغلب لوطیهایی ضعیف و مفلوک، بیکاره و تهیدست و بیسروپایند و روزها را به بیکارگی و موانست با پرندگان دستآموز میگذرانند. فیلم با موسیقی حزنانگیزی که گویی ضربآهنگ زندگی لوطیهای تهیدست است شروع میشود و کمکم لوطیها را میبینی با پیرهنهای سفید و کتهای آویخته بر شانه که بر فراز بامهای خشت و گلی، چشم به آسمان و کبوترهای سفید دارند.
گویی حاتمی از همان آغاز میخواهد در دل بستری بومی و با پسزمینهای از گنبد گلین مسجدی از دور، پشهبندی سپید بر فراز بامی کویری، هلالیخورها و شیشه رنگیها و زنی با چادر نماز سفید و ادبیاتی نوستالژیک، از خردهفرهنگی سخن بگوید با پوشش و فرهنگ کلامی و رفتاری و هنجاری خاص خودش: لوطیها، بیکارههایی گاه بیش از حد آرمانگرا، گاه بیش از حد ولنگار، گاه بیش از حد عاشق؛ حاتمی در نخستین پلان تصویر کاملی از این خردهفرهنگ در قالب دیالوگهای مونولوگوار مادر قصه که بیبی خطاب میشود، به دست میدهد: «معلوم نیست صبح تا غروب یه لنگه پا بالای اون پشت بوم چی میخواد؟ پسر مگه سر بابات اون بالا چاله؟ مردم واسه بچههاشون ارث و میراث میذارن اون تون به تون افتاده هم واسه بچهاش ارث و میراث گذاشته خدابیامرز سرش تو کار و کاسبی بود و تو سالی به دوازده ماه بیکاری و بیعار؛ برو از داییت یاد بگیر ببین چطور بعد از یه عمر یللی تللی سرش به سنگ خورد و رفت پی کار و زندگی... به فاطمه زهرا یه روزی سرت به سنگ میخوره که نه راه پس داری و نه راه پیش. آخه کفترم شد زندگی؟ کفترم شد نون و آب؟»
افزون بر اینکه بیبی در این مونولوگها تصویر کاملی از روزمرگیها و زندگی سرشار از سراسیمگی اما غرق در سرخوشیهای لحظهای یک لوطی جوان فرودست را ترسیم میکند، از برخی وابستگیهای خانوادگی هم سخن میگوید که بر اساس دادههای نهفته در منابع تاریخ اجتماعی، مسالهای مشترک در میان کسانی است که به زندگی و معاش لوطیوشی روی آوردهاند؛ چنانچه صادق هدایت هم در قصهای که درباره گفتمان فرهنگی لوطیها نوشته است، قهرمان لوطیاش را اینچنین توصیف میکند: «پدر او یکی از ملاکین بزرگ فارس بود زمانی که مرد، همه دارایی او به پسر یکییکدانهاش رسید؛ ولی داشآکل پشتگوشفراخ و گشادباز بود؛ به پول و مال دنیا ارزشی نمیگذاشت زندگیش را به مردانگی و آزادی و بخشش و بزرگمنشی میگذرانید. هیچ دلبستگی دیگری در زندگانیش نداشت و همه دارایی خودش را به مردم ندار و تنگدست بذل و بخشش میکرد.»
البته در این میان نباید از یاد برد که این نمونهها، یعنی نوه امیندیوان بودن سید مرتضای روایت طوقی علی حاتمی و داشآکل قصه صادق هدایت که بهنظرخانزاده میآید، هرگز قاعده نبودند و آنچه درباره تعلقات خانوادگی لوطیها و لومپنها ثبت شده است، به طور عموم از این قرار است که مجتبی زادهمحمدی در کتابش تحت عنوان «لومپنها در سیاست عصر پهلوی» مینویسد: «لومپنها ثمره و مولود خانودههای خردهبورژوازی بیچیز، خانوادههای تحت تاثیر لومپنها، خانوادههایی که به جهاتی دچار جدایی شدهاند و خانوادههای لومپنی هستند. وضع آنان انعکاسی از وضع توزیع ثروت در جامعه است. در خانوادههای شلوغ، فقیر و گرسنهای که دچار پریشانی و مشکلات خانوادگی هستند و فرزندانشان دور از نظارت و مواظبت والدین، بدون هیچگونه مسوولیتی در خیابانها رها شدهاند، نمیتوان انتظار داشت که گرایش به جنایت، بزهکاری و فعالیتهای غیرمجاز نیابند.»
چنانچه پیداست بر اساس آنچه مجتبی زادهمحمدی در اثر محققانهاش، تأکید میکند، لوطیها جوانانی بودند از کودکی رها شده که به تدریج در ملغمهای از بزهکاری و مردمدوستی، شخصیت دوگانهای از خود مینمایانند که هم خصال عیاران را دارند و هم کسوت و مشی و معرفتشناسی الوات را که عیاران خوشناماند و الوات، همان اراذل که پیدا نیست آیا روزی آنها نیز عیار میشوند؟
از علی حاتمی تا صادق چوبک
برگردیم به قصه حاتمی و تصویری که از لوطیان فرودست در روایتش بازمیتاباند؛ حاتمی بعد از مونولوگهای بیبی، مکالمات جذابتری از لوطی جوان و دایی توبهکرده از لوطیگری ثبت و ضبط میکند که میتواند مرامنامه لوطی جوان باشد خطاب به مادر وقتی با شادمانی از دایی میپرسد: «نکنه میخوای حجره رو ببندی و بیای سر گذر؟ چرتکه رو بندازی دور و غداره ببندی؟» دایی هرچند به او پاسخ منفی میدهد اما زمینهای هموار میشود تا لوطی جوان از عدم تعلق خاطرش به مال دنیا و میل به آزادی و بیقیدی ولنگارانه و لوطیمنشانهاش سخن بگوید:
«-نه دایی غداره تو این روزگار حکمت نمیکنه آدم باس بره دنبال کسب...
-روزی میرسه...
-به آقام علی اگه درموندی یه لوطی نیست یه پول سیاه یه پاپاسی بیاره بذاره کف دستت... تا جوونی و جاهل بار خودتو ببند از ما گفتن به ما که هرچی گفتن یه گوشمون در شد یکی دروازه تا سرمون خورد به سنگ
-هه گیرم که شدی امیرتومان دست آخر همه رو باید بذاری و بری، اون که موندنیه کیه؟ حرفای خودته دایی...»
در همین تکههای کوتاه میتوان کوشش فیلمساز عاشق تاریخ مردم را در ثبت جهانبینی یک لوطی در دل خردهفرهنگش به تماشا نشست: گسستگی از مال دنیا، لذتانگاری زیست در اکنون، و مساله مهم میراثیبودن چنین آموزههایی در میان لوطیان. در این میان این قبیل دادهها مثلا اینکه لوطیها کار نمیکردند و میگفتند روزی میرسد و حاتمی هم آن را در دهان قهرمان قصهاش میگنجاند، خود قصهها دارد و شاید اشاره به خاطره یکی از لوطیهای قدیمی تهران به نام حاج حسن، معروف به عباس نجار بتواند پرتویی باشد بر این قصههای روزی رسان بودن کائنات در جهانبینی لوطیها به نقل از کتاب «طیب در گذر لوطیهای» پژوهش سینا میرزایی: «سال 1320 بود که بمب میانداختند سر کورهها. رفتم یک تکه از بمبها را آوردم خانه که خیلی داغ هم بود. یک فصل کتک از ننهام خوردم. ننهام گفت: چرا آوردی. احتمال داشت تو را بکشند. گفتم: مفت بود آوردم.»
این روایت به تنهایی میتواند همه واقعیت زندگی لوطیها باشد درست همان گونه که علی حاتمی از زبان قهرمان قصهاش نقل میکند، وقتی از بمبی که بر زمین فتاده و مرگ و ویرانی میآورده است نیز روزی مفت میطلبیدهاند. اما افزون بر این که لوطی جوان قصه طوقی حاتمی، در محتوای گفتگوهایش خردهفرهنگ و جهانبینی خود را و گروهی که به لحاظ فرهنگی به آن تعلق دارد را بازمیتاباند، نوع سخنوری لوطی جوان نیز در بازنمایی پارهفرهنگ او اهمیت دارد؛ مجتبی زادهمحمدی در پژوهشش، در این باره تصریح میدارد که: «{لوطیها} رمزهای خاصی هم داشتند که اگر میخواستند کسی حرف و سخن آنها را نفهمد، با آن رمزها با یکدیگر سخن میگفتند، مثلا بیغیرت! دمت کو؟ (شال قشنگی که داشتی چه کارش کردی؟)، پرید! در حرفزدن معمولی هم اصرار زیاد به تلخیص کلمات و انداختن برخی حروف و تبدیل بعضی دیگر داشتند؛ مثلا: دیوار: دیفال-اقوام: اقووم-اتومبیل: اتولمبین و غیره. کلمه«از» را کامل ادا نمیکردند و حرف الف را با مشدد کردن حرف اول کلمهی بعدی به آن میچسباندند و به کار میبردند.»
به تاسی از این دادهها که برخاسته از قاموس گفتاری لوطیان در طول تاریخ بوده است، در روایت طوقی علی حاتمی نیز به تکههای زیادی برمیخوریم که لوطیان قصه را با زبان و تعبیرات و رمزگانهای خرده فرهنگشان به مخاطب مینمایاند از جمله میتوان به سکانسی اشاره کرد که عباس گاریچی و جواد را پشت سر مرتضی در یک قهوهخانه نشان میدهد مکالمات آن دو لوطی و پاسخهایی که خود و مرتضی به سوالات میدهند، کاملا گفتمان لوطیان را بازنمایی میکند.
این سکانس البته افزون بر آنچه گفته شد، مستندات دیگری از نوع زندگی، روزمرگیها و گذران اوقات در میان لوطیان را بازتاب میدهد چیزی که انعکاس آن را در گستره ادبیات داستانی هم میتوان به نظاره نشست یکی از داستانهایی که درباره نوع معیشت و زندگی و گذران وقت لوطیها به زیبایی و کمالیافتگی نوشته شده است، و میتواند تکملهای باشد در تایید دادههای تاریخی فیلم طوقی علی حاتمی، قصه«کفترباز» صادق چوبک است که وقتی دارد فضای قهوهخانه را مملو از لوطیهای بیکاره و لمیده توصیف میکند، کاملا میتوان در ذهن خود، سکانس بگومگوهای سه لوطی روایت علی حاتمی در طوقی را در پس پلک فرا یاد آورد:
قهوهخانه (تل عاشقان) زیر چنارهای تناور سنگی ساوه و دود کباب و چپق و تریاک و قلیان و زمزمه برهمخوردن استکان و نعلبکی و فریادهای پرجنب و جوش: تریاکی! کبابی! قهوهچی! ظهر پرمشتری و بیا برویی را میگذراند. چتر برگهای پرپشت چنارهای کهن، نور سکههایی را که خورشید بر زمین افشانده بود، بلعیده بودند و سایه فلفلنمکی مرطوب و خنکی، کنار جویها و تو بنگاهها و خرندههای باغ قهوهخانه خوابیدهبود. داشها و لوطیها و داییهای محلات، در شازده و لبآب و دروازه سعدی و شاه داعیالله گله به گله رو گلیمها و حصیرها لم دادهبودند و برای خودشان میگفتند و میخندیدند و میخوردند و دود میکشیدند.»
از علی حاتمی تا صادق هدایت
باز هم به قصه حاتمی برمیگردیم و بازتاب وجه دیگری از فرهنگ رفتاری لوطیان، چیزی که در منابع تاریخ اجتماعی تحت عنوان رجزخوانی از آن یاد میشود؛ لوطیان با رجزخوانی تلاش میکردند از دیگران زهرچشم بگیرند و به بقای خود در منازعات ناگزیر بر سر کسب قدرت در محلات کمک کنند؛ احتمالا رجزخوانی از این رو در فرهنگ رفتاری لوطیان گنجانیده شدهبود که اساسا آنها به لحاظ روحی به این قدرتنمایی و نمایش آن نیازمند بودهاند؛ زادهمحمدی در تشریح و تحلیل این فرهنگ رفتاری، به تفصیل مینویسد:
«خصایص روحی و روانی لومپنها عمدتا تحت تاثیر شرایط سخت زندگی اجتماعی و اقتصادی آنها میباشد. به عبارت بهتر هرچند که ممکن است برخی از آنها، ذاتا بزهکار و ناسازگار باشند، اما مشکلات متعدد اجتماعی که در اکثر مواقع با آن مواجهاند، میزان این ناسازگاری و بزهکاری را در آنها افزایش میدهد {پارهای از این خصایص عبارتند از} تشویش، اضطراب و میل شدید به انتقام، در مقابل هرکس و هر حادثهای که پیش بیاید. چربزبانی، کرنش و ستایش بیش از اندازه در مقابل صاحبان قدرت، اربابان و ولینعمتهای خود. تغییر شغل مداوم و عدم تمایل به کار کردن. شخصیت مردد دایما در تزلزل و فاقد بینش معلوم و معین، حرکت در جهت باد. ماجراجویی، غوغاگری، آشوبطلبی، بیانضباطی، عدم اطاعت از رهبری، محافظهکاری و بیرحمی. {... } گرایش به اقدام فردی؛ حتی در صورت تشکیل باند برای کارهایی چون دزدی، جیببری، گدایی، قاچاقفروشی، فاحشهگری و غیره، عمل فردی همچنان موقعیت ممتاز خود را حفظ میکند. لومپن در قماربازی، عرقخوری، چاقوکشی، خالکوبی و انواع نمایشها، کوشش میکند که به طور فردی در جمع درخشیده و قدرتنمایی کند. {... } تکیه صرف به نیروی بدنی و قدرت بازوی خود و وسایلی چون چاقو، زنجیر، پنجهبوکس به علت روحیه فردی و نداشتن ارتباط با مردم و جامعه.»
در قصه «داشآکل» صادق هدایت جابهجا میتوان صحنههایی را خواند که در آن لوطیان قصه مثل لوطیان قصه حاتمی، مشغول رجزخوانیاند: «کاکارستم از مابین دندانهایش گفت: اروای شکمشان آنهای که قققپی پا میشند، اگه لوطی هستند اااامشب میآیند؛ دست و پهپهپنجه نرم میککنند.»
و همین کاکارستم است که در جای دیگری از همین قصه، از سوی داشآکل که لوطی پهلوانوشیست، مورد شماتت قرار میگیرد که چرا بیش از اندازه به رجزخوانیهای پوشالی متوسل میشود: «چند شب پیش کاکارستم میدان را خالی دیده بود و گرد و خاک میکرد. داشآکل مثل اجل معلق سررسید و یک مشت متلک بارش کرده به او گفته بود کاکا مردت خانه نیست. این بیغیرتبازیها، این دونبازیها را کنار بگذار. خودت را زدهای به لاتی خجالت هم نمیکشی؟ این هم یک جور گدایی است که پیشه خودت کردهای. هرشب خدا جلو راه مردم را میگیری؟ به پوریای ولی قسم سیبلت را دود میدهم. با برگه همین قمه، دو نیمت میکنم.»
در ادامه روایت طوقی، آنچه حاتمی از روزمرگیهای لوطیان قصه نقل میکند، بسیار به آن تعریفی شبیه است که میگوید بهعنوان یکی از مهمترین پژوهشگران تاریخ اجتماعی، لوطیان و لومپنها بدان دست یافته و آنها را گروه بیشماری معرفی کرده است که اغلب بیکار، از معنویات به دور و شاید از زندگی مایوس بودهاند. اما آیا لوطیان از معنویات به دور بودهاند؟ بهنظر میرسد در پذیرش این نکته حتما باید درنگ کرد چرا که افزون بر آنکه در خود روایت طوقی، حاتمی لوطی قصهاش را در پناه ضریح امامزاده و بستنشینی نشان میدهد، در روایتهای سینمایی مشابه دیگرش نیز بر تعلقات معنوی لوطیان قصههایش تأکید ورزیده است از جمله میتوان به قصه «سوتهدلان» ارجاع داد که داشمشدی جوانمرد قصه که ظاهرا یک زمان لوطی خوشنامی بوده است که برای نگهداری از برادر عقبمانده و مفلوکش تجرد پیشه کرده، برای آرامش و به اصرار برادر کوچک که اتفاقا نقشش را همان سید مرتضای لوطی طوقی، بهروز وثوقی، بازی میکند، شبانه و در سرمای زمستان سوار بر قاطر و از میان کوه و کمر، خودش و برادر رنجور و رو به موتش را به آستانه امامزادهداود در کن و سولقان تهران میرساند که در گذشته میگفتند برای لوطیان حکم کعبه را داشتهاست سکانسی کوتاه و تاثیرگذار که نشان میدهد لوطیان بر خلاف ظاهر بیقیدشان تا چه اندازه وقتی از حس و حال هیجانطلبی جوانی دور میشدهاند، به مسایل معنوی تمایل داشتهاند؛ چنانچه زادهمحمدی در کتابش تصریح میدارد که:
«برخی لوطیها واقعا مومن و معتقد بودند و برخی هم ادای آنها را درآورده و درصدد خودنمایی در بین مردم بودند. لوطیها، شهیدان کربلا، بهویژه امام حسین (ع) و جوانمردانی نظیر حضرت عباس (ع) و حر را الگوهای خود قرار داده و به آنها احترام میگذاشتند؛ بهطوری که بزرگترین قسم آنها به این دو جوانمرد بود. از میان امامزادههای اطراف تهران به امامزاده داود (ع) ارادت خیلی زیادی داشتند، چنانکه این امامزاده به مکهیژ مشدیها معروف شده بود و هر لوطی و داشی حتیالامکان یک دفعه به آنجا میرفت. علاوه بر این آنها به زیارت امامرضا (ع) در مشهد مقدس نیز میرفتند و پس از برگشتن، حتما پیشوند«مشهدی» یا«مشدی» برای اسمشان به کار میرفت. به مرور زمان هر لوطی و داشی بر خود واجب میدانست که به زیارت آقا برود و پس از بازگشت، انتظار مردم (که شخص زائر را با احترام خاصی مینگریستند) موجب تغییر رفتار او میشد. به مرور زمان، اصطلاح داشمشدی در مورد افراد دست به جیب، بخشنده، بلندهمت و اغماضکننده به کار بردهشد. از آنجا که از هر پدیدهی خوب، بهرهبرداری بد نیز میتوان کرد، عبارت داشمشدی نیز معنایی دوگانه یافت و در وجه مثبت به آدمهای خیر و در بعد منفی به آدمهای خیرهسر و بیادب و کلاش گفته میشد.»
و به این ترتیب میبینیم که چگونه علی حاتمی در فیلمهای مبتنی بر تاریخ مردم، بر اساس واقعیتهای مستند تاریخ اجتماعی به روایتگری پرداخته و آثاری آفریده که خود منابع تاریخ مردم به شمار میروند.
نظر شما