«پرتره مرد ناتمام» نوشته اميرحسين يزدانبُد، دربرگيرنده هشت داستان كوتاه است كه از سوي نشرچشمه به چاپ دوم رسيده است. نويسنده تصويري از شخصيتهاي اجتماعي ميسازد، شخصيتهايي كه هر كدام ضمن ارتباط ناگزيري كه با ديگران دارند، راوي حكايت جداگانه و تنهايي خود بهشمار ميروند.
داستانها با رشتههاي كمرنگي از حضور لحظهاي شخصيتها در داستانها، به هم متصل ميشوند. اما چارچوب هر داستان مستقل است و پيوندي ساختاري با داستانهاي ديگر ندارد. بدين سان، يزدانبُد پرتره و تصويري از شخصيتهاي اجتماعي را ميسازد. شخصيتهايي كه هر كدام ضمن ارتباط ناگزيري كه با ديگران دارند، راوي حكايت جداگانه و تنهايي خود بهشمار ميروند.
داستان نخست «يك دقيقه روي سفيدي سرد دوكي شكل» نام دارد و روايت زندگي كسالتبار زن و شوهري است كه انگار كلماتشان فروكش كرده و جز با اشاره سر و حركت انگشتان، نيازي به رد و بدل كردن حرفي ندارند. وقتي در آن سكوت ملالآور، زن ميگويد: «من خسته شدم»، حقيقتي بر مرد روشن ميشود كه تا آن لحظه از نگاه او پنهان مانده بود و درك آن نياز به تلنگري داشت. اين تلنگر، همان جمله شمرده و بي هواي «من خسته شدهام» است.
ماجرا، به طرز حشوآميزي، پيرامون توالت فرنگي دوكي شكل سفيدي ميچرخد كه آرام آرام محيطي امن براي فكر كردن و روزنامه خواندن و نوشتن ميشود. حضور زن آبستن همسايه، كه اجازه مييابد از توالت فرنگي دوكي شكل استفاده كند، امنيت خو كرده مرد را فرو ميريزد.
در داستان «فردا برميگردم»، خواننده با ذهنيت و پارههايي از زندگي همان زن آبستن رو در رو ميشود. ذهن ابتدايي، خام و كودكانه او، داستاني سرشار از طنز و شوخ طبعي پديد آورده است. زن آبستن، با بچه هفت ماههاش گفتوگويي هر روزه دارد. سپس تصميم ميگيرد كه همان حرفها را در دفترچه خاطراتش بنويسد. زن در رؤياها غرق ميشود و از سفري كه در پيش دارند و ديدن سرزميني ديگر، مينويسد.
«داد زن» سرگذشت پسر جوان دادزني است كه با صداي گرفته، لابهلاي جمعيت تبليغ كتابهاي پزشكي و كنكور جان ميكند و منتظر وعدههاي صاحب مغازه براي اضافه حقوق و ديدن دوباره روستاي زادگاهش است. اما در شرايطي ناخواسته، موقعيت بياعتبار و متزلزلش را از دست ميدهد. روز بعد، «پسري ديلاقي با لهجه داش مشتي» جاي او را ميگيرد.
ديدن كسي كه «مثل باران ناغافلي بود كه همان روز ديدار باريده بود»، سه دوست دانشكدهاي را در داستان «براي مارسياي رذل عزيز»، دگرگون ميكند و به هم ميريزد. اكنون ماجرا از زبان يكي از همان سه نفر نقل ميشود: «نوشتهاي كه قرار است براي مارسيا فرستاده شود اما راوي در آخر از تصميمش بازميگردد. راوي ذهن آشوب زدهاي دارد و از بازگويي ماجرا طفره ميرود. به خاطر همين است كه ميگويد: «انگار رؤياي مغشوشي را حكايت ميكنم».
«چيزي شبيه به سونيا» بازگويي خاطرهاي از يك مهماني دورهاي است كه در ذهن راوي ماجرا ته نشين شده و در همه سالهايي كه گذشته، او را رها نكرده است: «خاطرهاي از محيطي ممنوع كه شبيه به رازي نگفتني و مشكوك است. دكتر محمدي، استاد ادبيات و روايتگر خاطره، در همان «موقعيت جادويي» قرار ميگيرد كه سه دوست دانشكدهاي در داستان «مارسياي رذل» قرار گرفته بودند.
حصار و باروي خود ساخته استاد ادبيات فرو ميريزد و خاطره در ذهن او دوار ميخورد و كلمات، حرمت و حريم خود را از دست ميدهند. ذهن او در خلوت و تنهايياش، مهار گسيخته است و شبيه روزهاي درس و دانشكده نيست كه به دانشجويانش هشدار بدهد: «كلمات حرمت دارد. حريم كلام را ندريد». اكنون «صداي درون او»، جمله ميسازد و پيش ميرود و «هرگز معناي حرمت كلمه را به چيزي نميگيرد»
داستان «الترالايت» مكالمه و گفتوگوي دو نفري است كه از روي نشانههاي بازمانده ميخواهند هويت آدمهايي را بشناسند كه پيش از آنها در آنجا بودهاند. بحث بيهوده آن دو به نقل رابطهاي ميانجامد كه به بُنبست رسيده است. فضاسازي داستان بر پايه گفتوگوهاست. اما پيدا كردن رابطه ميان ديالوگها و ماجرا، دشوار است.
توقفي كوتاه در قهوهخانهاي سرراهي و ادامه ماجرا در مسيري جادهاي، حادثه داستان «هنوز يوسف» را شكل ميدهد. داستان، با روايتي كهن گره ميخورد و گفتوگوي دو سرباز ترخيصي، با تعبير خواب متن كهن، ارتباطي موازي پديد ميآورد و داستان را پيش ميبرد.
«جنوار» داستان دكتر آيدين، خان زادهاي است كه به كمبريج رفته و درس خوانده و در بازگشت، با ماجراي اشغال آذربايجان توسط نيروهاي بيگانه پس از جنگ جهاني دوم، رو در رو شده است. او ذهنيت خود را روي كاغذ ميريزد و ميخواهد براي زني بفرستد كه در انگلستان ميشناخته است. اكنون دفترچه يادداشت روزانه دكتر آيديدن، سرنخي براي ماجراي قتل اوست.
داستانهاي «پرتره مرد ناتمام» از زبان اول شخص يا داناي كل روايت ميشوند. اما نويسنده دلبستگي بيشتري به بازگويي داستان در قالب يادداشتهاي روزانه يا شيوه نامهنگاري دارد (همانند داستانهاي «فردا برميگردم»، «براي مارسياي رذل عزيز» و «جنوار»). زبان داستانها، متناسب با شخصيت راوي، تغيير ميكند. در داستان «فردا برميگردم» راوي ذهني ساده و كودكانه دارد. پس با روايتي سر راست و بي گره روبهروييم. اما داستان «چيزي شبيه سونيا» آميخته با پيچيدگيهاي ذهني است.
يزدانبُد آدمهاي داستانهايش را در موقعيتهاي دشوار و ناخواسته قرار ميدهد و آنها را وادار ميكند تا درون خود را افشا كنند. به هر روي، داستان «چيزي شبيه سونيا» بهخاطر بيان قوي و منسجم آن از بهترين داستانهاي كتاب است. داستان «جنوار» نيز قابليت تبديل شدن به داستاني بلندتر را دارد.
چاپ دوم «پرتره مرد ناتمام» مجموعه داستانهاي اميرحسين يزدانبُد را بهتازگي نشر چشمه در 1500 نسخه و با بهاي 25000 ريال چاپ و منتشر كرده است. چاپ نخست اين كتاب را نشر چشمه در مهرماه سال 88 منتشر كرد.
نظر شما